ابراهیم هادی متولد ۱ اردیبهشت ماه ۱۳۳۶ در شهر تهران است. او فرزند چهارم خانواده بود و پدرش علاقه زیادی به ابراهیم داشت.[ابراهیم دوران ابتدایی را در مدرسه طالقانی سپری کرد و دبیرستان را نیز در دو مدرسه کریم خان و ابوریحان سپری کرد و در سال ۱۳۵۵ دیپلم خود را اخذ کرد.او در نوجوانی پدرش را از دست داد و یتیم شد. او در سال ۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سالهای پایانی دبیرستان، مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
عاقبت روزی ذبیح ذوالفقارت می شوم
یا شکارم میکنی یا خود شکارت میشوم
افضل الاوقات من وقت به یادت بودن است
لحظهای که واقعا دلْ بیقرارت میشوم
بیپناه افتادهام٬ آیا پناهم میدهی؟
مُستَجیر دستهای مُستَجارت میشوم
واقعا شرمندهام با نامهی آلودهام
موجب این غصههای بیشمارت میشوم
بین نوکرها به این آواره هم جا میدهی
بین نوکرها سگ ایل و تبارت میشوم
مبتلای تو شدن اصلا نمیآید به من
با دعای مادرت زهرا دچارت میشوم
با ضمانت نامه از شاه خراسان، اربعین
راهی کرب و بلا بهر زیارت میشوم
هر ستونی میروم یاد رقیه میکنم
روضهخوان عمهی ناقه سوارت میشوم
شاعر : محمد جواد شیرازی
پیرمردی میگفت : پیاده در شطرنج وقتی مسیر رو طی میکنه و با موفقیت به آخر میرسه ، وزیر میشه …
کاش آدمهای پیاده، وقتی یک مسیر رو طی میکنن و با موفقیت به آخرش میرسن تغییر نکنن و باز هم همون آدم باقی بمونند …
آخر یک مسیر شدی یک : دکتر ، یک مهندس ، یک تاجر ، یک بازیگر ، یک متخصص ، یک موفق، یک سرشناس ، … خب حالا یک لحظه درنگ کن ؛ اگر هنوز آدم موندی و سرشار از انسانیت ، پس به خودت افتخار کن و به یاد داشته باش :
دنیا پر از موفقهایی هستش که اومدن و رفتن - خواهند آمد و خواهند رفت - که من و تو توشون گمیم ،
ولی دنیا پر از آدمهایی نیست که آدم اومده باشند و آدم هم رفته باشند.
مبهوت به یک نقطه خیره میشم و به یاد آدمهایی می افتم که با یک موفقیت مالی یا علمی یا ارتقای شغلی، از این رو به اون رو میشن ، انگار هزار ساله که نمی شناسنت و چنان سرد ، جواب سلامت رو میدن که از سلامت پشیمون میشی. ادمهایی که بجای سلام باید بهشون گفت والسلام
من تشنهام یا حضرت ساقی
در برهوتی که هر روز سرابی جدید برایم جلوه میکند و مرا به سوی خودش میکشاند!
من تشنهام یا حضرت ساقی
میان مردمانی که خوبهایشان حتی در تلاش برای خوب بودن خراب میکنند و بدهایشان مزورانه تو را نه به جرعه آب، که به نوشیدنیهای گوارای تزویر و ریا دعوت میکنند
من تشنهام یا حضرت ساقی
میان دنیایی که هرچه تلاش کنی برای بهتر شدن چهرهاش، باز هم گاه و بیگاه آن طینت حقیقی خود را نشانت میدهد.
دنیایی که دنی است و فانی و حائلی میان من و معشوق
من تشنهام یا حضرت ساقی، قسمت میدهم به آن لحظهای که گفتهاند: «فوقف العباس متحیرا»، تا مرا در مواقف تحیر این دنیا دستگیری کنی و به چند قطرهای از آن جام صهبا میهمان گردانی…
من تشنهام یا حضرت ساقی
آقاے من…
لبخندت را بہ جان میخرم
و بہ نیت فرجت سر بہ راہ میشوم
باشد ڪہ چشمان ڪم سوے قلبم
ببیند چهرہ ے دلرباے شما را
أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج