بسم رب شهداوالصدیقین
به یادشهدای عزیز
به یادشهدای کربلای ایران
سلام به سوسنگرد به پاوه به شلمچه به اروند رود…..
امروز به همراه چند تن ازبچه هارهسپار کربلای ایران شدیم حس عجیبی سرتاسروجودمو فراگرفته حس تهی دارم.
وقتی به یاد چندسال پیش می افتم دلم میگیره اخر ان روزها همه رفتن و من نتوانستم بروم وهمش میگفتم من میمیرمو کربلای ایران رانخواهم دید،دلم حسابی گرفته بود ان روز ها،
الان ک در راه شلمچه هستیم به این می اندیشم که چشد من اینجاهستم؟
با کدام آرزو به این مسافرت امده ام؟
اینجا چه میخواهم؟
به دونبال چه هستم؟
ولی بین خودمان بماند هنوز کربلای ایران راندید از درون تک تک استخوان هایم و دیگر اعضای بدنم شهدارامیطلبند.
عاشق جایی شده ام که ندیده ام،ودوس دارم زود تر ببینم انجارا…..
آرام آرام پابرهنه بر روی این خاک عزیز قدم نیگذارم وبا تمام وجود حس میکنم غریبیه شهدارا،همش می ترسم پابزارم روی خون شهیدی اری میترسم ،شاید بگویید خون که جسم نیست نترس ،ولی من نسبت به همان خونی که در راه اسلام داده اند هم ارادت خاصی دارم.
اب و هوای این جا همانندغیرت مردانه شهداوخون شهدا گرم است.
نزدیک اروند رودهستم هرکلمه که راوی کاروان میگوید بغض من نفس گیر تر میشود.آخر دارد قصه غواص شهیدی رامیگویید که جانم رابه آتش میکشد،(راوی شروع کرد به گفتن خاطره ای از ۱۷۵شهید غواص که چجور زیراین آب های سرد شهید شد;می گوید"که یکی ازشهداوقتی تیر خورد از درد تیر وآب سرد خواست فریادبزند که فرمانده اشاره کرد اینکارو نکن وگرنه عملیات لو میره و آن شهید تنهاکاری که کرد سرخودرابه زیراب فرو برد تا مبادا نتواند جلوی خود رابگیردوفریادش به اسمان برودو دوشمن بفهمد)وقتی راوی حرف هایش تمام شد این بغض کهنه من هم شکسته شد واشک هایم روانه صورتم شدکاش من هم آن زمان بودم ودر رآ اسلام جانم رافدا می کردم.
دل رابه آب زدی و نرفت آبرو وطن
از خون عشق رنگ توپرشدسبوی وطن
غواص رود خوانه ی خون گشت جان وتنت
تاغرق خون خودت شودچشم وروی وطن
درزیرآب درپی خاک وطن شناکردی
قطعاشنیده بوی از آن آب خاک ،بوی وطن
جان راسپردی ورفتی عقیده ات این بود
از سرمباد کم شودش تاموی وطن
دوشمن اگرچه زنده به گورت کند،نمی میری
یاد توزنده است دردل وجان وکوی وطن
سرگفتمان خاک وغیرتوناموس،نام توست
چون غیرتت شدفصب الخطاب گفت وگوی وطن
ای مظهرصداقت وایمان وپاکی،ای شهید
خواهم گفت(روسفیدقوی)وطن
فرم در حال بارگذاری ...